متولد مرداد

متولد مرداد

درخت دلتنگ تبر شد وقتی پرنده ها سیمهای برق را به شاخه هایش ترجیح دادند
متولد مرداد

متولد مرداد

درخت دلتنگ تبر شد وقتی پرنده ها سیمهای برق را به شاخه هایش ترجیح دادند

صافی

شخصی نزد همسا یه اش رفت و گفت: گوش کن

می خواهم چیزی برایت تعریف کنم

دوستی به تازگی درمورد تو گفت ...

همسایه حرف اورا قطع کرد . گفت :

قبل اینکه تعریف، بگو ایا حرفت را از میان سه صافی گذارنده ای یا نه؟

کدام صافی ؟



اول از میان صافی واقعیت .ایا مطمئنی چیز ی که تعریف می کنی واقعیت دارد ؟



نه من فقط ان را شنیده ام .شخصی ان را برایم تعریف کرد ه است .

سری تکان داد وگفت : پس حتما ان را از صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای .

مسلما چیزی که می خواهی تعریف کنی ،

حتی اگر واقعیت نداشته باشد ،باعث خوشحالی ام می شود .

دوست عزیز، فکرنکنم تو را خوشحال کند .

بسیار خوب ،پس اگر مرا خوشحال نمی کند،

حتما از صافی سوم ، یعنی فایده، رد شده است .

ایا چیزی که می خواهی تعریف کنی،

برایم مفید است و به دردمی خورد ؟

نه،نه ،به هیچ وجه

پس همسایه گفت :پس اگر این حرف نه واقعیت دارد ،

نه خوشحال کننده است ونه مفید ،

ان را پیش خود نگهدارو سعی کن خودت هم زود فراموش کنی

نتیجه وقت نشناس بودن ! (داستان جالب )

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.


در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.

پشت میکروفن قرار گرفته و گفت:
۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.

به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، زنا با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.

آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.

در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.

در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کردم.

آهسته ...

آهسته بیا

چیزی هم ننویس

نظر هم نگذار

همان که بخوانی بس است

من به بی محلی آدمها عادت دارم

نسیم وصال


برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم…

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم…

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم…

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم … صدایت را بشنوم…به تو تکیه کنم

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی …

باز هم ،

نگاهت می کنم …

صدایت را می شنوم …

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم،

هر جا که باشی!……

نامه ای از سوی پروردگار به امید


سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام
( ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی.
(یس 30)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.
(انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.
(یونس 24)

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی
و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
(حج 73)

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی،
گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .
( احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری،
پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن.
(توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی،
تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی
.(انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و
رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای.
(اسرا 83)

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟
(سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟
(اعراف 59)
پس کجا می روی؟
(تکویر26)

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟
(مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟
(انفطار 6)

مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند
و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم
تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی،
و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود.
(روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم
تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم.
(انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می‌دهم.
(قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم.
(فجر 28-29)

تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم.
(مائده 54)

مجازی


اسمش را می گذاریم دوست مجازی

اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته

خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند

وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد

وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش

نگرانش می شوم

دلتنگش می شوم

 

وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود

مطمئن می شوم که حقیقیست

هرچند کنار هم نباشیم

هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،

من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم

هرکجا که باشد…!

ناچار؟؟!!!


مردی صبح گاهان برای ادای نماز صبح روانه مسجد شد در

راه پایش سر خورد و در گودالی اب فرود آمد به منزل برگشت و پس از تعویض

لباس دوباره روانه مسجد شد .

دوباره همانجا سر خورد و به گودال افتاد. مرد به سوی خانه برگشت

برای بار سوم لباس پوشید و روانه خانه خدا گردید

وقتی به گودال آب رسید دید مردی فانوس به دست منتظر او ایستاده ...

مرد فانوس به دست گفت من منتظر تو هستم تا تو را به سلامت به مسجد رسانم

عابد قصه ما از او تشکر کرد و با هم روانه مسجد شدند

وقتی به مقصد رسیدند مرد عابد قصه ما از مرد فانوس به دست پرسید

تو که هستی و برای چه به من کمک کردی .. مرد فانوس به دست جواب داد ....

من شیطانم .. بار اول که به زمین خوردی دوست میداشتم که ازبرگشتن منصرف

شدی ولی تو با برگشت خود موجب شدی خداوند تمام گناهان خویشاوندانت را

عفو نمایدو در مرتبه دوم که به زمین خوردی لباس پوشیدی و برگشتی

خداوند گناهان تمام مردم دهکده ات را بخشید

ترسیدم اگر بار دیگر به زمین بخوری خداوند به خاطر تو از سرتقصیرات تمام

مردم زمین بگذرد بنابراین چاره را در آن دیدم که شما را به سلامت به مقصد رسانم

خدای من!


خدای من!
در هر ثانیه ای که میگذرد...
بیشمار نعمت برما ارزانی کردی!
طپش قلب...
دم و بازدم...
دیدن...
شنیدن...
نبض زدن ها!
پلک زدن!
فکرکردن
و
و
و چقدر بیتفاوت میگذرم...
و از نداشته هایی که صلاحم نبوده...
پیشت گله و شکایت میکنم!

وقتی....

وقتــ‗__‗ــی گیــ‗__‗ــج می شــ‗__‗ــدم




بـه کلــ‗__‗ــمات پنــ‗__‗ــاه میبــ‗__‗ــردم...




امــ‗__‗ــان از امــ‗__‗ــروز کــ‗__‗ــه




کلمــ‗__‗ــات خودشــ‗__‗ــان هم گیــ‗_‗ــج شــ‗__‗ــده اند

یادم باشد

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش

کمی...

کمی با من بنشین ...
تا در آن نقشه جغرافیایی عشق ، تجدید نظر کنیم ...
بنشین تا ببینیم ...
تا کجاها مرز چشمان توست ...
تا کجاها مرز غمهای من ...
کمی با من بنشین
تا بر سر شیوه ای از عشق
به توافق برسیم ...

تبریک

از خدا میخوام نه تنها سال 93 بلکه تمام سال های پیشرو تمام ایرانی های عزیز ، تنشون سالم باشه، دلشون خوش باشه، دستشونم تو جیبشون.

عید همه مبارک



برای پایانات لحظه ها رو می شمرم
سال 92
بری دیگه بر نگردی.
آمـــــین

پس…

اه چقــدر لاغری !!! تو چرا انقــدر چاقی !!!
قدشو چه کوتولست !!! انقدر درازه یاد نردبون میوفــتم!!!
وااا هیکلش همش آمپوله…چه تن لشی داری پاشو یه باشگاه برو !!!
نیگا چجوری حجاب کرده دختره ی اُمل..
اینو…چه بی حجابه دختره ی خراب !…
خلاصــه
این جماعــت از هر چیزی برای مسخره کردن شما استفاده می کنن…!
اینا همونایی هستن که چیزی برای برتــری خودشون ندارن و میخوان با مسخره کردن و
گذاشتن عیــب روی دیگران خودشون رو مورد توجه قرار بدن !!!
در یک کلام عقده و کمبود دارن…!!!

پس…
برای خودت زندگی کن نه برای مردم..
از اون چیزی که هستــی نهایت لذت رو ببر…
مطمئن باش یکی الان آرزوشه که جای تو باشه…

آخرین روز

چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند؛
مشکلی گر که تو را، راه ببندد تو بخند؛
غصه ها فانی و باقی، همه زنجیر به هم؛
گر دلت ازستم و غصه برنجد تو بخند.
درآخرین روزهای آخر سال، برای همه دوستان بهترینها را آرزومندم

دل !!!

راز این داغ نه در سجده‌ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

حتی اگر...

نسیم وصال

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم…

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم…

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم…

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم … صدایت را بشنوم…به تو تکیه کنم

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی …

باز هم ،

نگاهت می کنم …

صدایت را می شنوم …

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم،

هر جا که باشی!……

...

مردم اغلب بی انصافند ولی آنان را ببخش…

اگرمهربان باشی

تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند

ولی مــــهــــربــــان باش…

نیکی های امروزت را فراموش می کنند

ولی نــــیـــکـــوکـــار باش…

درنهایت می بینی که هر آنچه هست

همواره میان

تو وخداوند است…

نه میان تو ومردم.

دچار

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی

چقدر هم تنها!

خیال میکنم

دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی

دچار یعنی عاشق

و فکرکن که چه تنهاست

اگرکه ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد

همیشه فاصله هست…

دچار باید بود…

دچار

یه روزی…

یه وقتایی باید رفت…!

اونم با پای خودت…!

باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی…!


درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه…!

ولی بدون…

یه روزی…

یه جایی…

بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی

ﺍﺻــﺮﺍﺭ !?

ﻭﻗﺘـــﯽ ﻧﺨـــﻮﺍﺳﺘﺖ ...


ﺁﺭﻭﻡ ﺑـﮑــﺶ ﮐـﻨـــــﺎﺭ ...

ﻏــــﻢ ﺍﻧـﮕﯿـــــﺰ ﺍﺳـﺖ ﺍﮔـــﺮ ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﻧـﺨـــﻮﺍﻫـــﺪ؛

ﻣﺴـــﺨـﺮﻩ ﺍﺳــﺖ ﺍﮔـــﺮ ﻧﻔﻬﻤــــﯽ؛

ﺍﺣــﻤﻘـــﺎﻧـــﻪ ﺍﺳــﺖ ﺍﮔــــﺮ ﺍﺻــﺮﺍﺭ ﮐـﻨـــﯽ


گر من ز می مغانه مستم هستم
گر عاشق و رند و می پرستم هستم
هر طایفه ای ز من گمانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم

لیاقت!!!


حاجتی در دل بی تابم داشتم…

به دل گفتم : لیاقت برآورده شدن خواسته ات را نداری وگرنه از تو حرکت و از خدا برکت و خدا هم برایت برآورده اش میکرد.

دل گفت : مگر آنچه را که تا بحال خدا به تو داده است لیاقتش را داشته ای !

و مگر او تا بحال در بذل نعمت هاش به لیاقت تو نگاه می کرده است ؟!

…. و قسم می خورم که راست می گفت .

تنهـــــــــــــــائی!!!


ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های حمام خیره می شوی
غذایت را سرد می خوری
ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!

ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست.

رضایت!!!


در زندگی
هرکسی را که دوسـت بـداری از او ضعیف تری
زیرا برای “راضـی نگـه داشتـنش”
حاضری دست به هرکار اشتباهی بزنی…

مـن و تـو از همان روز اول،
محکوم به از دست دادن بودیم!
تـو، همان یک ذره احسـاسـت را…
و مـن…