وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی.
تا طوفان از آرمش تو آرام بگیرد
این جماعت هر روز تورا جور دیکری میخواهند
چشمها را باید شست.... شستم
گفتی جور دیگر باید دید... دیدم.
گفتی زیر باران باید رفت..... رفتم
او نه چشم های خیسو شسته ام را.... نه نگاه دیگرم را... هیچ کدام را ندید!
فقط در زیر باران با طعنه خندید و گفت:
دیوانه ی باران ندیده!!
حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی
هیچکس نمی تواند تفاوت بین این دو را تشخیص دهد...
(جکسن براون)
که دیگر نمی شد ده ساله بود،
و ده سالگان هرگز این را نفهمیدند............
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم
تا همه فکر کنند نه دردی دارن نه قلبی...
این نیز بگذرد...
لعنت به من که حتی یک بار هم نگفتم
او نیز بگذرد..
اگر می دانست، بیرون آمدن از لاک
آرزوی مشترکی است، بین او و عقاب بالای سرش...
اما آزادی انتخاب تو باید در چهارچوب حدود انسان بودن محصور باشد...
هر چه میخواهی باش اما...
آدم باش...
شاد باش.
بگذار اوازه ی شاد بودنت انچنان بپیچد که رو سیاه شوند
انانی که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند.
یک زمستان آدم را نگه می داردو
گاه یک حرف
یک عمر آدم را سرد می کند...
در زمان غلط در جای درست بودیم.... در زمان درست در جای غلط بودیم
و همیشه...
همینگونه با هم بودن را از دست دادیم....
من در سرزمینی زندگی میکنم که تنها :خدایش :از پشت خنجر نمیزند.
این باران است که باعث رویش گیاهان از دل خاک میشود...
نه رعد و برق....
حسادت نمی کنم،
من آن قدر با تواَم
که نمی توانی
با کس دیگری باشی...
خودم بافتمش....
تارش را از سکوت
پودش را از تنهایی....
همین است که خریدار ندارد...!!!!
از تو نیست!!!
اشتباه از من است...
هرجا رنجیدم به رویت نیاوردم
"لبخند" زدم
فکر کردی درد ندارد
محکم تر زدی
امّا....
« حرفم » را نمی زنم...!!