گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که
میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی . . .
روزی دروغ به حقیقت گفت : میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم . حقیقت ساده لوح
پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند . وقتی به ساحل رسیدند حقیقت
لباسهایش را درآورد . دروغ حیله گر لباسهای اورا پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت
عریان و زشت است . اما دروغ در لباسهای حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود .